پیر شدم
من که بیمارم و با درد خودم پیر شدم
از فراق تو چو شیری که زمین گیر شدم
روزگارم شده حسرت ز فراق رُخ تو
از جهان و همه عالم به خدا سیر شدم
صبح تا شام دعا گویم و درحال سجود
ظهر آدینه شد و خسته و دلگیر شدم
چقدر صبر کنم گریه کنم از غم تو
طاقتم طاق شد و عاشق شمشیر شدم
تو چه مه روئی و آن خال لبت ما را کُشت
غرق در جلوه و زیبائی تصویر شدم
مُشکنانی چه بگوید که کلامش گُم شد
سخنم قطع شد و در پی تقدیر شدم
شعر :اصغراسلامی مُشکنانی
مُشکنان 85کیلومتری اصفهان*نائین
کانال تلگرام مُشکنانیها moshkenaniha@
http://telegram.me/moshkenaniha
برچسب : نویسنده : moshkenanihaa بازدید : 127