پیر شدم(شعر از اصغراسلامی مُشکنانی)

ساخت وبلاگ

پیر شدم

 

من که بیمارم و با درد خودم پیر شدم

از فراق تو چو شیری که زمین گیر شدم

 

روزگارم شده حسرت ز فراق رُخ تو

از جهان و همه عالم به خدا سیر شدم

 

صبح تا شام دعا گویم و درحال سجود

ظهر آدینه شد و خسته و دلگیر شدم

 

چقدر صبر کنم گریه کنم از غم تو

طاقتم طاق شد و عاشق شمشیر شدم

 

تو چه مه روئی و آن خال لبت ما را کُشت

غرق در جلوه و زیبائی تصویر شدم

 

مُشکنانی چه بگوید که کلامش گُم شد

سخنم قطع شد و در پی تقدیر شدم

 

شعر :اصغراسلامی مُشکنانی

 

مُشکنان 85کیلومتری اصفهان*نائین

کانال تلگرام مُشکنانیها     moshkenaniha@

 http://telegram.me/moshkenaniha

+ نوشته شده در  دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 0:26&nbsp توسط اصغراسلامی مشکنانی  | 

مشکنانیها...
ما را در سایت مشکنانیها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moshkenanihaa بازدید : 127 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 13:00