مرحم دردم باش

ساخت وبلاگ

مرحم دردم باش
گفتم که بیا و مرحم دردم باش
آرامش قلب و با دلم همدم باش
گفتا که خودم دردمندم بی تو
حالا تو بیا دوای بر دردم باش

***
گفتم که دلم پر از غم و غصه ی توست
حال دل من روایت قصه ی توست
گفتا که ز غصه پیش من حرف مزن
احوال دلم قصه ی پر غصه ی توست

***
گفتم که دلم خواسته یارت باشم
مجنون شده و عاشق زارت باشم
گفتا که دلت هر چه بخواهد نیکوست
اما نتوانم به کنارت باشم

***
گفتم که تو را به قدر جان میخواهم
قدر همه ی اهل جهان میخواهم
گفتا که منم اسیر این عشق شدم
همچون نفسم به هر زمان می خواهم
***
گفتم که به دلداری تو آمده ام
دائم به طرفدای تو آمده ام
گفتا که دلم سوخته و میسوزد
من هم به خریداری تو آمده ام
***
گفتم تو چرا اشک به صورت داری
اندوه مخور که خوب حرمت داری
گفتا به خدا از این فقط می ترسم
از زانوی عشق من تو سر برداری
***
گفتم که به دیدار تو عادت کردم
دیدار تو را به حد رعایت کردم
گفتا که برو دگر ندارم طاقت
از دست تو با خودم شکایت کردم
***
گفتم ز چه اینگونه پریشان شده ای
رنجیده و بهر چه پشیمان شده ای
گفتا که دلم خون شده و ویران است
گویند که تو همچو یتیمان شده ای
***
گفتم چه کنم هنوز هم تب دارم
نام تو شبانه روز  بر لب دارم
گفتا که طبیب تو خودش بیمار است
گویا که تب شدیدی امشب دارم
***

شعر اصغراسلامی مشکنانی(بشیر)

اینستاasghareslamimoshkenani2

مشکنانیها...
ما را در سایت مشکنانیها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moshkenanihaa بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 29 خرداد 1401 ساعت: 15:56