تنهامانده ام باکوله باری از غم.
سالهاست قدم برداشته ام تاحالا که رسیدم به آخر راه.
به بن بست تنهایی.
دلم گرفته وهوای چشمانم بارانیست.
شاید ,شاید بهار آمده اما نه دور تا دورم برگهای زرد وخزان شده محبتم را میبینم که دست سرد وبی رحم نزدیکانم آنها را از درخت امیدم چیده اند وبه زیر پایشان له کرده اند.
مانده ام...
نوشته اصغراسلامی مُشکنانی
برچسب : تنهایینوشته,اصغراسلامی,مشکنانی, نویسنده : moshkenanihaa بازدید : 124